ناله سوخته جانان به اثر نزديک است
دست خورشيد به دامان سحر نزديک است
قسمت من چو صدف چون لب خشک است از بحر
زين چه حاصل که به من آب گهر نزديک است؟
وصل با کوتهي دست ندارد ثمري
بهله رازين چه که دستش به کمر نزديک است؟
صرف خميازه آغوش شود اوقاتش
هاله هر چند به ظاهر به قمر نزديک است
روي دنياي فرومايه به بي رويان است
همه جا پشت ز آيينه به زر نزديک است
دل ز خط زودتر از زلف شود کامروا
شب ايام بهاران به سحر نزديک است
کار آتش کند آبي که به تلخي بخشند
ورنه دريا به من تشنه جگر نزديک است
سکه سان رويي از آهن به کف آور صائب
کاين متاعي است که امروز به زر نزديک است