نوبهار خط آن غنچه دهن در پيش است
دل مجروح مرا سير ختن در پيش است
آنقدرها که نگاه است ز مژگان در پيش
از غزالان دل رم کرده من در پيش است
اي که داري هوس بوسه آن کنج دهن
باخبر باش که آن چاه ذقن در پيش است
از فروغ لب او چشم سهيل آب آورد
اين عقيقي است که از کان يمن در پيش است
بشکند توبه اگر سد سکندر باشد
در بهاري که دو صد توبه شکن در پيش است
ادب راهنما شوق مرا سنگ ره است
در سبکسيري اگر خضر ز من در پيش است
از دم تيغ به صد زخم نگرداند روي
هر که را همچو قلم راه سخن در پيش است
حلقه ماتمش از طوق گريبان باشد
هر سري را که غم خاک شدن در پيش است
دامن پاک بود جامه مردان را زيب
ورنه صد پيرهن از جامه کفن در پيش است
حاصل چشمه بينايي اگر آب حياست
چاه از چشم حسودان وطن در پيش است
نتواني لب اگر از سخن حق بستن
همچو منصور ترا دار و رسن در پيش است
به که در دام و قفس سر به ته بال کشد
بلبلي را که تماشاي چمن در پيش است
مژه بر هم نزند در دل شبهاي دراز
شانه اي را که سر زلف سخن در پيش است
گر به گفتار توان رتبه کردار گرفت
صائب از خوش سخنان خامه من در پيش است