خواب و بيداري آن نرگس مخمور خوش است
اين سرايي است که در بسته و معمور خوش است
نه همين روي زمين از تو شکر مي خندد
کز شکرخند تو در زير زمين مور خوش است
هر کبابي که بود شور، نمي باشد خوش
دل کبابي است که هر چند بود شور خوش است
خاکساري ز بزرگان جهان زيبنده است
اين سفالي است که در مجلس فغفور خوش است
در نگين خانه نگين جلوه ديگر دارد
بر سر دار فنا مسند منصور خوش است
خون مرده است به چشم تو شب از مرده دلي
ورنه بيداردلان را شب ديجور خوش است
چند در پرده کسي راز خود اظهار کند؟
ارني گفتن موسي به سر طور خويش است
دوزخ بي هنران صحبت بينايان است
خانه هر چند که تاريک بود عور خوش است
نيست باز آمدن از فکر و خيال تو مرا
با رفيقان موافق سفر دور خوش است
مي زند بر جگر تشنه لبان آب، عقيق
با خيال تو دل صائب مهجور خوش است