عمر بگذشت و هوس در دل ما نيمرس است
راه طي گشت و همان آبله ها نيمرس است
آه ما گر به زمين بوس اجابت نرسد
نيست تقصير هدف، ناوک ما نيمرس است
در ستمکاري و بيداد رسا افتاده است
يار چندان که در آيين وفا نيمرس است
به من از تيغ تو يک زخم نمايان نرسيد
مد احسان تو بيرحم چرا نيمرس است؟
نکهت پيرهن يوسف مصرست رسا
گر ز کوته نظري جذبه ما نيمرس است
نه به غمخانه من، نه به مزارم آمد
آن ستمگر ز کجا تا به کجا نيمرس است!
ميوه پخته محال است نيفتد بر خاک
هر که دل بسته به اين دار فنا نيمرس است
مي رسد رزق به اندازه حاجت صائب
بر زيادت طلبان آب و گيا نيمرس است