سفر پر خطر عشق نه از تدبيرست
صد طلسم است درين ره، که يکي زنجيرست
ايمن از دشمن خاموش شدن بيباکي است
خطر راهروان از سگ غافل گيرست
اشکريزان ترا سلسله اي حاجت نيست
در گلو گريه چو گرديده گره، زنجيرست
ناخن شير به گيرايي مژگان تو نيست
هر که با چشم تو پرخاش نمايد شيرست
در مذاقي که به شيريني خون عادت کرد
لب پيمانه خنکتر ز دم شمشيرست
ناوک راست رو از طعن خطا آسوده است
صائب پاک سخن را چه غم تقريرست؟