به تماشاي تو از هر مژه راه دگرست
هر بن موي کمينگاه نگاه دگرست
چشم عاشق ز تماشاي تو چون سير شود؟
هر نگه سلسله جنبان نگاه دگرست
عرض خود را مده اي يوسف مصري بر باد
که نظر بسته ما چشم به راه دگرست
به خط و خال گرفتار مرا نتوان کرد
ترکتاز دل من کار سپاه دگرست
چشم خورشيد ندارد نگه عالمسوز
چرخ، خاکستري از برق نگاه دگرست
با قضا پنجه زدن گر چه گناهي است بزرگ
ترک تدبير و دعا نيز گناه دگرست
نيست شايسته دعوي دل خونين، ور نه
خط گواه دگر و خال گواه دگرست
رهنوردي که گرانبار علايق گرديد
هر دم از نقش قدم در ته چاه دگرست
قطع شد راه و همان دوري منزل برجاست
دوري کعبه مقصود ز راه دگرست
تا ز صحراي وطن رخت به غربت نکشد
هر نفس يوسف ما بر لب چاه دگرست
چون به اقرار گنه لب نگشايد صائب؟
پيش ارباب کرم عذر، گناه دگرست