هر که مست است درين ميکده هشيارترست
هر که از بيخبران است خبردارترست
سوزن از خار چه خونها که ندارد در دل
خون فزون مي خورد آن چشم که بيدارترست
کجي از ما نتوان برد به آتش بيرون
از کمان، ناوک ما خانه نگهدارترست
تيره بختي شب اميد بود عاشق را
ابر هر چند سياه است گهربارترست
از گل روي تو، غافل که تواند گل چيد؟
که ز شبنم عرق شرم تو بيدارترست
بازي نرمي آن دست نگارين مخوريد
که ز سر پنجه فولاد، دل افشارترست
بار بردار ز دلها که درين راه دراز
آن رسد زود به منزل که گرانبارترست
خط شبرنگ شد آن خال سيه را پر و بال
راهزن در شب تاريک جگردارترست
مکن از از سختي ره شکوه که ره پيما را
مي کند سر به هوا راه چو هموارترست
عجز دشمن نشود هوش مرا پرده خواب
بيش مي ترسم ازان چشم که بيمارترست
عشرت روي زمين در گره دلتنگي است
از دهنها دهن تنگ شکربارترست
نفس سرکش نشد از توبه ملايم صائب
خار هر چند شود خشک دل آزارترست