نغمه را در دل عشاق اثر بسيارست
يک جهان سوخته را نيم شرر بسيارست
سنگ طفلان ندهد فرصت خاريدن سر
شجري را که درين باغ ثمر بسيارست
کوته افتاده ترا تار نفس اي غواص
ورنه در سينه اين بحر گهر بسيارست
تازه شد جان گل از شبنم پاکيزه گهر
فيض در صحبت ارباب نظر بسيارست
عمر کوتاه کند خنده شادي چون برق
چشم وا کردن و بستن ز شرر بسيارست
هر دري شارع صد قافله تفرقه است
زود بر در زن ازان خانه که در بسيارست
به خوشي مي گذرد روز و شب سنگدلان
خنده کبک درين کوه و کمر بسيارست
مکن آشفته ز اخبار پريشان دل جمع
پنبه در گوش نه آنجا که خبر بسيارست
دل مکن جمع ز همواري ابناي زمان
سگ خاموش درين راهگذر بسيارست
خيزد از کشور ما طوطي شيرين گفتار
گر به خاک سيه هند شکر بسيارست
نتوان شست به هر صيد گشودن صائب
ورنه در ترکش من آه سحر بسيارست