دوري راه طلب بر دل کاهل بارست
بر دل گرمروان، ديدن منزل بارست
بيش ازين بردل دريا نتوان بار نهاد
ورنه بر کشتي ما لنگر ساحل بارست
غم آواره صحراي طلب منظورست
ور نه گلبانگ جرس بر دل محمل بارست
همت آن است که در پرده شب جود کنند
سايه دست کرم بر سر سايل بارست
غنچه خسبان سراپرده دلتنگي را
گر همه برگ حيات است، که بر دل بارست
در مقامي که سر زلف سخن شانه زنند
باد اگر باد بهشت است، که بر دل بارست
صائب آنجا که کند حسن و محبت خلوت
پرتو شمع سبکروح به محفل بارست