ترک عادت همه گر زهر بود دشوارست
روز آزادي طفلان به معلم بارست
جذبه کاهربا گر چه بلند افتاده است
چه کند با پر کاهي که ته ديوارست
غم روزي و تو کل نشود با هم جمع
بستن توشه درين ره به کمر زنارست
اثر از سبزه بيگانه درين گلشن نيست
چشم گستاخ ترا آينه در زنگارست
خط بي خال بود دايره بي پرگار
خال بي حلقه خط نقطه بي پرگارست
مي توان کرد به آهسته رويها هموار
گر چه از سنگدلان روي زمين کهسارست
تا سخن را نکني راست، مياور به زبان
که بود تيغ کج آن حرف که پهلودارست
گشت خونريزتر از خواب گران مژگانش
بيشتر کار کند تيغ چو لنگردارست
مي رسد صبح به خورشيد درخشان صائب
ديده هر که چو شبنم همه شب بيدارست