شب هجران دلم از ناله حسرت شادست
چه توان کرد که فرياد رسم فريادست
رتبه عشق ز معشوق بلندي گيرد
قمري از طعنه کوته نظران آزادست
کار با جذبه عشق است عزيزان، ورنه
بوي پيراهن يوسف گرهي بر بادست
سهل کاري است به فتراک سر ما بستن
صيد را زنده گرفتن هنر صيادست
از سواد ورق لاله چنين شد روشن
که سيه بختي و خونين جگري همزادست
هر متاعي که بود قيمت و قدري دارد
آنچه با خاک برابر شده استعدادست
لوح تعليم ز آيينه به پيشش مگذار
طوطي خط تو در مشق سخن استادست
آفرين بر قلم نافه گشايت صائب
که ز تردستي او ملک سخن آبادست