ميوه و تخم و گل عالم امکان پوچ است
سر به سر دانه اين مزرع ويران پوچ است
هر سري کز مي گلرنگ نباشد لبريز
چون کدو در نظر باده پرستان پوچ است
هر حبابي که هواي تو ندارد در مغز
سر برآرد اگر از چشمه حيوان پوچ است
تير باران حوادث چه کند با عاشق؟
پيش شيران قوي پنجه نيستان پوچ است
هر که سجاده خود بر سر آب اندازد
همچو کف در نظر همت مردان پوچ است
دل خونين نشود با دهن خندان جمع
لاف خونين دلي از پسته خندان پوچ است
هر کجا خامه صائب در گفتار زند
يکقلم زمزمه مرغ خوش الحان پوچ است