پيش من ثابت و سيار فلک مرغوب است
خرده گل همه در ديده بلبل خوب است
حاصل گردش افلاک دم صبح بود
از نفس آنچه شمرده است همان محسوب است
بس که شد سختي ايام گوارا بر من
هر که بر سينه زند سنگ مرا، دلکوب است
نسبت شمع به رخسار تو از بي بصري است
هر چه در پرده شب جلوه کند معيوب است
سهل کاري است گذشتن ز تماشاي بهشت
هر که صبر از رخ خوب تو کند ايوب است
بي کشش کوشش عاشق به مقامي نرسد
فارغ از سعي بود سالک اگر مجذوب است
دلپذيرست ز نزديکي گل نشتر خار
هر جفايي که ز محبوب رسد محبوب است
هر که از راه ادب دست فضولي اينجا
بر دل خويش نهد، در کمر مطلوب است
نوخطان گرد غم از سينه من مي روبند
دايم اين غمکده را بال پري جاروب است
شد ز پيراهن ازان زخم زليخا ناسور
که عبيرش ز غبار نظر يعقوب است
گر چه در وصل بود عاشق حيران صائب
همچنان چشم به راه خبر و مکتوب است