دل بي صبر به طوفان بلا رهبر ماست
بال موج خطر از کشتي بي لنگر ماست
بوسه آن لب ميگون و لب ما، هيهات
اين مي لعل، زياد از دهن ساغر ماست
عشرت روي زمين، قالب بي جاني ازوست
از سر کوي تو خشتي که به زير سر ماست
راه عشق است که از سر بودش سنگ نشان
هر که سر در سر اين کار کند رهبر ماست
همچو اوراق خزان هر ورقش در جايي است
گر به ظاهر دل صد پاره ما در بر ماست
دل ما از نفس سوختگان تازه شود
هر کجا هست جگر سوخته اي عنبر ماست
نور خورشيد در آيينه ما مستورست
جاي رحم است بر آن ديده که روشنگر ماست
چشم ما پردگي از سرمه حيرت شده است
ورنه آن آينه رو در ته خاکستر ماست
هر دلي را سخن ما نپذيرد صائب
سينه پاک دهانان، صدف گوهر ماست