خط کافر لعل سيراب ترا کم کم گرفت
ديو از دست سليمان عاقبت خاتم گرفت
شوخ چشمي مي برد از پيش کار خويش را
دامن گل را ز دست بلبلان شبنم گرفت
مرکز پرگار دولت دل به دست آوردن است
مي توان ملک دو عالم را به اين خاتم گرفت
رشته نوراني خورشيد در سوزن کشيد
سوزن عيسي چو ترک رشته مريم گرفت
مشرق اسرار عالم شد سر پر شور ما
اين سفالين کاسه آخر جاي جام جم گرفت
از تنور آمد برون طوفان و عالمگير شد
خاکساران نمي بايد به دست کم گرفت
عشق از خاکستر ما ريخت رنگ آسمان
اين شرار شوخ، اول در دل آدم گرفت
تازه رو برخورد با قسمت دل خرسند ما
سبزه ما فيض بحر از قطره شبنم گرفت
بيش ازين بي پرده حرف عشق را صائب مگوي
کز سخنهاي تو آتش در دل عالم گرفت