در خرابات مغان منزل نمي بايد گرفت
چون گرفتي، کين کس در دل نمي بايد گرفت
يا نمي بايد ز آزادي زدن چون سرو لاف
يا گره از بي بري در دل نمي بايد گرفت
سد راه عالم بالاست معشوق مجاز
دامن اين سرو پا در گل نمي بايد گرفت
تا توان سر پنجه دريا چو طوفان تاب داد
تيغ موج از قبضه ساحل نمي بايد گرفت
خونبها بهتر ز حفظ آبروي عشق نيست
در قيامت دامن قاتل نمي بايد گرفت
با وجود حسن معني، خواهش صورت خطاست
پيش ليلي دامن محمل نمي بايد گرفت
صاف چون آيينه مي بايد شدن با خوب و زشت
هيچ چيز از هيچ کس در دل نمي بايد گرفت
طالب حق را چو تيري کز کمان بيرون جهد
هيچ جا آرام تا منزل نمي بايد گرفت
چشم بد بسيار دارد در کمين آسودگي
چون سپند آرام در محفل نمي بايد گرفت
آه افسوس است صائب حاصل موج سراب
دامن دنيايي بي حاصل نمي بايد گرفت