حيف خود با آه گرم از آسمان بايد گرفت
آتشي تا هست زور اين کمان بايد گرفت
از سخن بسيار گفتن، مي شود کوته حيات
توسن عمر سبکرو را عنان بايد گرفت
آبهاي تيره روشن مي شود ز استادگي
گوشه اي تا ممکن است از مردمان بايد گرفت
طفل بدخو را نمي سازد ترشرويي خموش
تلخ گويان را به شيريني دهان بايد گرفت
گر چه دامان وسايل پرده بيگانگي است
دامن شب به زاري و فغان بايد گرفت
مرگ تلخ از زندگي خوشتر بود در کشوري
کز دهان سگ هما را استخوان بايد گرفت
تا به زردي آفتاب عمر ننهاده است روي
داد خود از باده چون ارغوان بايد گرفت
ساغر لبريز مي ريزد ز دست رعشه دار
در جواني ها تمتع از جهان بايد گرفت
پرده دام است خاک نرم اين بستانسرا
بر سر شاخ بلندي آشيان بايد گرفت
ظلم باشد در تماشا خرج کردن عمر را
تا نظر بازست عبرت از جهان بايد گرفت
صيد فربه بي گداز تن نمي آيد به دست
مشق پيچ و تاب ازان موي ميان بايد گرفت
حفظ زر را نيست تدبيري به از بذل زکات
خون گلها را ز منع باغبان بايد گرفت
دولت جاويد اگر صائب تمنا مي کني
ملک معني را به شمشير زبان بايد گرفت