مردم هموار را از خاک بربايد گرفت
رشت هاي بي گره را در گهر بايد گرفت
گر سرت چون آفتاب از قدر سايه بر فلک
خاک را از چهره زرين به زر بايد گرفت
کشتي خودبين نمي آيد سلامت بر کنار
جوهر آيينه را موج خطر بايد گرفت
آه کز کودک مزاجيهاي ابناي زمان
ابجد ايام طفلي را ز سر بايد گرفت
بر اميد نسيه نتوان تلخ کردن نقد را
خاک صحراي قناعت را شکر بايد گرفت
اعتمادي نيست بر گردون و صلح و جنگ او
تيغ در دستي و در دستي سپر بايد گرفت
در کمان از تير فکر خانه آرايي خطاست
کار و بار اين جهان را مختصر بايد گرفت
دامن شب را ز غفلت گر نياوردي به دست
در تلافي دامن آه سحر بايد گرفت
تا مگر مرغ همايوني برآرد سر ز غيب
بيضه افلاک را در زير پا بايد گرفت
چشم مست و لعل ميگون را زکاتي لازم است
از خمارآلودگان گاهي خبر بايد گرفت
بي جگر خوردن نگردد قطع صائب راه عشق
توشه اين راه از لخت جگر بايد گرفت