آه سرم در تو اي آتش عنان خواهد گرفت
خون بلبل را خوان از گلستان خواهد گرفت
شعله حسن جهانسوزت فرو خواهد نشست
لاله ات را داغ حسرت در ميان خواهد گرفت
سنبل زلفت ز يکديگر پريشان مي شود
هر گرفتاري به شاخي آشيان خواهد گرفت
سرمه آشوب خواهد ريخت از مژگان تو
ماه نو از دست ابرويت کمان خواهد گرفت
ملک حسنت را کز آن صبح تجلي گوشه اي است
لشکر خط قيروان تا قيروان خواهد گرفت
شعله واسوختن از سينه ها سر مي کشد
آتش بيتابيت در مغز جان خواهد گرفت
بوسه دندان تغافل بر جگر خواهد نهاد
سجده احرام سفر زان آستان خواهد گرفت
رنگ ريزي هاي پي در پي تماشاکردني است
در گلستانت دم سرد خزان خواهد گرفت