جاي جام باده را ترياک نتواند گرفت
خاک جاي آب آتشناک نتواند گرفت
کار مژگان نيست حفظ گريه بي اختيار
پيش اين سيلاب را خاشاک نتواند گرفت
رخنه چون در ملک افزون شد گرفتن مشکل است
عافيت جا در دل صد چاک نتواند گرفت
رز به اندک روزگاري بر سر آمد از چنار
هر سبکدستي عنان تاک نتواند گرفت
در کمان سخت نتوان حفظ کردن تير را
آه جا در خاطر غمناک نتواند گرفت
مي شود در ناف آهو مشک هر خوني که خورد
دل کسي ان طره پيچاک نتواند گرفت
مي برد خورشيد تابان گرمي بيجا به کار
دل ز ماهرروي آتشناک نتواند گرفت
طعمه بيرون از دهان شير کردن مشکل است
خون خود را کس ازان فتراک نتواند گرفت
غير آه ما که از دامان مطلب کوته است
هيچ دستي دامن افلاک نتواند گرفت
مي توان از پنجه شاهين گرفتن کبک را
دل کسي صائب ازان بي باک نتواند گرفت