هر که راه گفتگو در پرده اسرار يافت
چون کليم از لن تراني لذت ديدار يافت
آنچه مي جست از درخت وادي ايمن کليم
همت منصور بي زحمت ز چوب دار يافت
شوق اگر مشاطه گردد، بي تکلف مي توان
لذت آغوش گل از رخنه ديوار يافت
از بلندوپست عالم شکوه کافر نعمتي است
تيغ، اين همواري از سوهان ناهموار يافت
گر سبک سازي چو شبنم از علايق خويش را
مي توان در پيشگاه خاطر گل بار يافت
گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب
شبنمي بنگر چها از ديده بيدار يافت
رخنه اي چون خنده بيجا ندارد ملک حسن
گلفروش از خنده گل راه در گلزار يافت
ديده پوشيده مي بايد قماش حسن را
پير کنعان بوي وصل از چشم چون دستار يافت
صيقل آيينه گردون صفاي خاطرست
مي شود تاريک عالم سينه چون زنگار يافت
هر چه از عمر گرامي صرف در غفلت شود
مي توان يک صبحدم در ملک استغفار يافت
شبنم از شب زنده داري بر سر بالين يافت
صائب از خورشيد شمع دولت بيدار يافت