از سودا آفرينش دل مکدر بازگشت
با دهان خشک ازين ظلمت سکندر بازگشت
ديد رخسار تو، از آتش سمندر بازگشت
طوطي از گفتار شيرينت ز شکر بازگشت
باد دستان را کريمان دستگيري مي کنند
ابر دايم از لب دريا توانگر بازگشت
گرد عصيان نيست مانع عاصيان را از رجوع
سوي دريا موج از ساحل مکرر بازگشت
جبه و دستار مي خواهيم ما بيرون بريم
از خراباتي که صد قارون قلندر بازگشت
روح در زندان تن مانده است از افسردگي
آب نتواند به ابر از حبس گوهر بازگشت
هيچ کس را از شراب معرفت لب تر نشد
سر به مهر اين باده چون مينا ز ساغر بازگشت
هر که زه کرد از سبکدستي کمان دار را
زود چون منصور ازين ميدان مظفر بازگشت
نيست شيطان نااميد از آستان رحمتش
چون توانم من به نوميدي ازين در بازگشت؟
آن که صائب منع ما مي کرد ازان خورشيدرو
ديد چون آن چهره را با ديده تر بازگشت