از سر خاک شهيدان يار خوش سنگين گذشت
از محيط آتشين نتوان به اين تمکين گذشت
مشک مي جوشد به جاي خون ز ناف لاله زار
تا ازين صحرا کدامين آهوي مشکين گذشت
دورباشي نيست حاجت حسن شرم آلود را
بارها دست تهي زين گلستان گلچين گذشت
من کيم تا شمع باشد بر سر بالين من؟
شعله سرگرميم يک نيزه از بالين گذشت
مرگ عاشق تلختر از کام زهرآشام اوست
از هلاک کوهکن يارب چه بر شيرين گذشت
صحبت ما با رخ او، چون نسيم و لاله زار
گر چه زود آمد به سر، بي چشم بد رنگين گذشت
آه حسرت در دلم چون سبزه زير سنگ ماند
بس که از من آن سراپا ناز با تمکين گذشت
عصمت يوسف حصار کارواني مي شود
ديد تا روي ترا از خون گل گلچين گذشت
رتبه گفتار را حيرت تلافي مي کند
چاره خاموشي است شعري را که از تحسين گذشت
دوستي و دشمني بسا خلق صائب آفتاب است
از جدل آسوده شد هر کس ز مهر و کين گذشت