نرم نرم از خلق ناهموار مي بايد گذشت
بي صداي پا ازين کهسار مي بايد گذشت
تا درين محفل نفس چون ني تواني راست کرد
برگ مي بايد فشاند، از بار مي بايد گذشت
جسم خاکي بر نمي دارد عمارت همچو سيل
از سر تعمير اين ديوار مي بايد گذشت
نيست صحراي علايق جاي آرام و قرار
دامن افشان زين ره پر خار مي بايد گذشت
پاس فقر از شور چشمان بر فقيران لازم است
تند و تلخ از دولت بيدار مي بايد گذشت
نازپروردان مشرب را غرور ديگرست
چون به مستان مي رسي هشيار مي بايد گذشت
دامن گنج گهر آسان نمي آيد به دست
گام اول از دهان مار مي بايد گذشت
نيست چون چشم بتان صحت دل افگار را
از سر تدبير اين بيمار مي بايد گذشت
فکر در دنياي بي حاصل جنون مي آورد
صائب از انديشه بسيار مي بايد گذشت