دست ما چون سرو هرگز بخت داماني نداشت
هرگز اين بي حاصل از ايام ساماني نداشت
حلقه زلفت به روي گرم عالم را گرفت
خاتم دولت به اين خوبي سليماني نداشت
داغ، آب زندگي را در سياهي غوطه داد
يوسف مصري چنين چاه زنخداني نداشت
در زمان ما نشد هموار وضع آسمان
طوطي ما هرگز از آيينه ميداني نداشت
در رگ ابر کرم اين کوتهي امروز نيست
دفتر افلاک هرگز مد احساني نداشت
تا دل ما آب شد، باران حيرت عام شد
ورنه از شبنم گلستان چشم حيراني نداشت
بر صف نقش مراد آن زد که در روي زمين
خانه اش چون خانه آيينه درباني نداشت
پيش ازين در فکر زاد آخرت بودند خلق
هيچ کس انديشه آب و غم ناني نداشت
گر نمي آمد به روي کار عالم آه ما
تا قيامت اين سفال خشک، ريحاني نداشت
نقش اميد از دل ما شست آخر آسمان
هيچ کس زين ابر خشک اميد باراني نداشت
عشق صائب عالم آسوده را پر شور کرد
ورنه اين درياي لنگردار طوفاني نداشت