تا دل از ياد تو مي در ساغر انديشه داشت
هر حبابي را که مي ديدم پري در شيشه داشت
چون نگردد صولت عشق از جنون من زياد؟
در کدامين عهد شيري اين چنين در بيشه داشت؟
تلخ اگر باشد حديث من، مرا معذور دار
ريخت بر من آسمان زهري که در ته شيشه داشت
من که دارم سنگ بردارد ز پيش راه من؟
يار غاري کوهکن همراه خود چون تيشه داشت
صائب اکنون پيش موري مي گذارم پشت دست
من که شير آسمان از صولتم انديشه داشت