بي تو امشب هر سر مويم جدا فرياد داشت
هر رگم در آستين صد نشتر فولاد داشت
ذوق خاموشي زبانم را به حرف آورده بود
اين جرس را اشتياق پنبه بر فرياد داشت
من که دارم سنگ بردارد ز پيش راه من؟
يار غاري کوهکن چون تيشه فولاد داشت
کيست تا شويد غبار از صفحه خاطر مرا؟
جوي شيري پيش دست خويشتن فرهاد داشت
تا سپند آن آتشين رخسار را در بزم ديد
آنچنان جست از سر آتش که صد فرياد داشت
ياد ايامي که صائب در حريم زلف او
پنجه من اعتبار شانه شمشاد داشت