در دل پر خون غبار لشکر انديشه نيست
گرد را دست تصرف بر درون شيشه نيست
کار چون گوياست، بيکارست اظهار کمال
کوهکن را ترجماني چون زبان تيشه نيست
محنت دنيا نمي گردد به گرد بيخودان
هست سهم شير حاضر، شير اگر در بيشه نيست
مي کند گرد يتيمي آب گوهر را زياد
حسن بالا دست را از گرد خط انديشه نيست
هر که خواهد گو برآرد گرد از بنياد ما
اين درخت خشک را دلبستگي با ريشه نيست
در دل ما ره ندارد عقل و تدبيرات او
عاشقان را جز پري در شيشه انديشه نيست
به که صائب از خرابات فلک بيرون رويم
در خور اين باده پر زور، اينجا شيشه نيست