غير حسرت رزق من زان حسن بي اندازه نيست
فتح باب من ازين ميخانه جز خميازه نيست
ميکشان را روز باران مي کند گردآوري
جز رگ ابر بهاران جمع را شيرازه نيست
باغ جنت در صفا هر چند باشد بي نظير
پيش ارباب بصيرت همچو روي تازه نيست
نيست هر بيهوده نالي را خبر از سوز عشق
مطلب بلبل ز عشق گل به جز آوازه نيست
تير تخشي هست هر کس را ازان ابرو کمان
قسمت ما چون کمان از دور جز خميازه نيست
لاله در کوه بدخشان خون خود را مي خورد
چهره گلرنگ او را احتياج غازه نيست
مستمع را صائب از گفتار ما بهره است بيش
چون کمان ما را نصيب از صيد جز خميازه نيست