پيچ و تاب آن کمر با موي آتش ديده نيست
مصرع پيچيده زلف اين قدر پيچيده نيست
يک دل آسوده نتوان يافت در اين نه صدف
در محيط آفرينش گوهر سنجيده نيست
فارغند از دار و گير آرزو آزادگان
سرو را بيمي ز خار از دامن برچيده نيست
سينه گرم از دلم آرام و طاقت برده است
دانه را آسودگي در تابه تفسيده نيست
مي توان در شير خالص، موي را بي پرده ديد
سينه صافان را اگر عيبي بود پوشيده نيست
از تصنع معني برجسته نازل مي شود
هيچ عيبي شعر را چون لفظ بر هم چيده نيست
از دل شوريده، حرف عاقلان جستن خطاست
ربط را کاري به اوراق ز هم پاشيده نيست
تن به هر تشريف ناقص کي دهد نفس شريف؟
کعبه را صائب نظر بر جامه پوشيده نيست