هيچ لب زير فلک بي ناله جانکاه نيست
تار و پود عالم امکان به غير از آه نيست
ساده لوحي مي کند ميدان جولان را وسيع
پيش پاي دوربيني يک قدم بي چاه نيست
نيست غافل حسن مغرور از شکست و بست دل
مهر تابان بي خبر از جمع و خرج ماه نيست
بر فقيران سجده شکرش چو مسجد واجب است
هر سرايي را که چون منع در درگاه نيست
در غريبي مي کند نشو و نما حسن غريب
در وطن پيراهن يوسف به غير از چاه نيست
مستي جاويد خواهي غوطه زن در بحر خم
ورنه مي در جام و مينا گاه هست و گاه نيست
آه حسرت ريشه نخل هوسناکان بود
در بساط پاکبازان محبت آه نيست
پيش هر ناشسته رو اظهار حاجت مشکل است
ورنه از دامان شب ها دست ما کوتاه نيست
نوش و نيش و خار و گل صائب هم آغوش همند
در بساط آفرينش نقش خاطرخواه نيست