موج آب زندگي جز پيچ و تاب عشق نيست
سوزد از لب تشنگي هر کس کباب عشق نيست
مي رساند چون ره خوابيده رهرو را به جان
رشته جاني که در وي پيچ و تاب عشق نيست
استخوان را پنجه مرجان کند در زير پوست
گر به ظاهر سرخ رويي در شراب عشق نيست
خاکيان را دل کجا ماند به جاي خويشتن؟
آسمان را چون قرار از اضطراب عشق نيست
مي کند ريگ روانش کار آب زندگي
پيچ و تاب نااميدي در سراب عشق نيست
گريه عشاق دوزخ را کند باغ خليل
آب اين آتش به جز اشک کباب عشق نيست
شاه را درويش مي سازد، گدا را پادشاه
عالمي چون عالم خوش انقلاب عشق نيست
پرتو شمع تجلي پرده سوز افتاده است
چشم پوشيدن حجاب آفتاب عشق نيست
مطلب از ايجاد دل کيفيت عشق است و بس
پيش سگ انداز آن دل را که باب عشق نيست
گوي چوگان سبکسير حوادث مي شود
هر که را در مغز سر بوي شراب عشق نيست
نيست در چشم بصيرت خال اگر صائب ترا
نقطه شک در سراپاي کتاب عشق نيست