آب کن در شيشه ساقي گر شراب صاف نيست
کشتي ما را به خشکي بستن از انصاف نيست
مي توانست از زر گل کرد ما را بي نياز
حيف گوش باغبان را پرده انصاف نيست
گوهر ناياب را بتوان به شيريني خريد
در بهاي بوسه اي گر جان دهي اسراف نيست
گر سخن کيفيتي دارد سرايت مي کند
هيچ عيبي اهل معني را بتر از لاف نيست
پشت بر من مي کند هر گاه رويي ديد ازو
سينه ام با سينه آيينه زان رو صاف نيست
خرمن مه پيش من يک جو ندارد اعتبار
دانه عنقاي ما جز نقطه هاي قاف نيست
در سخن از عرفي و طالب ندارد کوتهي
عيب صائب اين بود کز زمره اسلاف نيست