چهره گل چون بناگوش تو شبنم پوش نيست
خط ريحان چون خط سبز تو بازيگوش نيست
گر چه در ظاهر بلبل سر گران افتاده است
در بساط گل به جز خميازه آغوش نيست
ابر بي توفيق ما را از شفق پا در حناست
ورنه درياي معاني يک نفس بي جوش نيست
پرده غفلت حجاب چشم کافر نعمت است
ورنه هر نيشي که گردون مي زند بي نوش نيست
از نظربازان برآورد آن خط مشکين غبار
درد اين ميخانه کم از باده سرجوش نيست
هر که از راه مدارا مي کند خصمي بلاست
مي توان پرهيز کرد از سگ اگر خاموش نيست
مي دود گر جهان چون بوي يوسف راز عشق
اين نواي شوخ در بند لب خاموش نيست
نشأه اي داريم صائب از جواني شوختر
در شراب کهنه ما گر به ظاهر جوش نيست