وصل زلف او به دست کوشش تدبير نيست
دوري اين راه از کوتاهي شبگير نيست
بارها سيلاب را در نيمه راه افکنده ام
آهنين پايي چو من در حلقه زنجير نيست
آستين افشاني يوسف، گل وارستگي است
عشق اگر مشاطه مي گردد زليخا پير نيست
بيقراران نامه بر از سنگ پيدا مي کنند
کوهکن را قاصدي بهتر ز جوي شير نيست
مي روي از کوي او صائب دلت را واگذار
اين جرس را قوت يک ناله شبگير نيست