کوچه گرد بيخودي را خانمان در کار نيست
شاهباز لامکان را آشيان در کار نيست
بست بر من ريزش پير مغان راه سئوال
در ميان بحر ماهي را زبان در کار نيست
بي دليل و رهنما سيلاب واصل شد به بحر
جذبه اي گر هست ازان سو، کاروان در کار نيست
عندليب از بوي گل در بيضه مستي مي کند
چون غذا افتاد روحاني، دهان در کار نيست
دور باشي نيست حاجت روي شرم آلود را
باغ چون دربسته باشد باغبان در کار نيست
عارفان پيش از اجل ترک علايق کرده اند
دل چو شد سرد از جهان باد خزان در کار نيست
از هوسناکان سراغ کوي جانان را مپرس
جنبش تير هوايي را نشان در کار نيست
جوش گل باشد سبک جولانتر از سيل بهار
مرغ زيرک را درين باغ آشيان در کار نيست
مي برد کف را سبکباري ز دريا بر کنار
کشتي بي لنگران را بادبان در کار نيست
سنگ را پاسنگ حاجت نيست چون باشد تمام
چشم ما را پرده خواب گران در کار نيست
تا نمي گردد صفير خامه صائب بلند
هايهويي در ميان بلبلان در کار نيست