افسر زرين سر آزاده را در کار نيست
نقش عيب کاسه چيني است چون مودار نيست
باشد از تعبير اين خواب پريشان بي نياز
اينقدر انديشه در نظم جهان در کار نيست
مد احسان چون ندارد خامه شاخ بي بري است
نيشتر باشد رگ ابري که گوهربار نيست
مهر بر لب زن که در ديوان آن آيينه رو
طوطيان را آبروي سبزه زنگار نيست
از پرستاران دل افگار را داغي بس است
بهتر از دلسوز، شمعي بر سر بيمار نيست
نگذرد ميناي مي خشک از لب خاموش جام
پيش ارباب سخاوت حاجت گفتار نيست
باده خواران عيب هم را پرده داري مي کنند
بزم مي را رخنه اي چون ديده هشيار نيست
سعي در کردار بي گفتار مردان مي کنند
رزق ما صائب به جز گفتار بي کردار نيست