صيقل آيينه دل غير آه سرد نيست
هر که را در دل نباشد آه، مرد درد نيست
اي که خود را در دل ما زشت منظر ديده اي
رنگ خود را چاره کن، آيينه ما زرد نيست
ديده را در بسته وقف حسرت او کرده ايم
از نسيم مصر مارا چشم راه آورد نيست
ميکشان در روز باران خسرو وقت خودند
ابر گوهربار، کم از گنج باد آورد نيست
سينه صافان را غباري گر بود بر چهره است
در درون خانه آيينه راه گرد نيست
سنگ در عصمت سراي جام جم مي افکند
گر نريزد خون واعظ دختر رزمرد نيست!
روز باران، گر شب آدينه باشد، مي کشد
صائب ما در ميان ميکشان بي درد نيست