عشق خالص را تلاش ديدن محبوب نيست
چون شوددرد طلب کامل کم از مطلوب نيست
بوي پيراهن ز مصر آمد به کنعان سينه چاک
عصمت يوسف حريف جذبه يعقوب نيست
مي کند گوينده را دشنام اول کام تلخ
هر که تندي مي کند با خلق با خود خوب نيست
با همه زشتي ز دنيا چشم بستن مشکل است
هيچ مکروه اينقدر در ديده ها مرغوب نيست
از شجاعت نيست آلودن به خون حيض تيغ
هر که از نامرد رو گردان شود مغلوب نيست
چون دو دل در آشنايي صاف چون آيينه شد
پرده بيگانگي جز نامه و مکتوب نيست
آه گرد کلفت از دل مي برد عشاق را
جز پروبال پري ويرانه را جاروب نيست
ترک هستي کن که در ديوان آن جان جهان
هيچ خدمت، تا ز هستي نگذري، محسوب نيست
بيخرد را مايه آزار گردد برگ عيش
از گلستان قسمت ديوانه غير از چوب نيست
حور در آيينه تاريک زنگي مي شود
هيچ کس در ديده روشندلان معيوب نيست
با گرانجانان عالم تازه رو بر مي خوريم
صبر ما در پله خود کمتر از ايوب نيست
سرو صائب از دم سرد خزان آسوده است
مردم آزاده را پروايي از آشوب نيست