زلف شب عنبر فشان از نکهت گيسوي کيست؟
چهره روز آفتابي از فروغ روي کيست؟
آن که از رخسار آتشناک و خال عنبرين
داغ دارد عالمي را لاله خودروي کيست؟
در خم ابروي پر کار که دارد ماه نو؟
آفتاب شوخ چشم آيينه دار روي کيست؟
سرو پا بر جاي را جستن خلاف عادت است
ناله قمري ز شوق قامت دلجوي کيست؟
شوخ چشمان ختن را پاي گردون سير نيست
لامکان پر گرد وحشت از رم آهوي کيست؟
پشت بر محراب، اهل دل عبادت مي کنند
قبله اين دوربينان گوشه ابروي کيست؟
جوهر آيينه همچون موي آتش ديده است
اين تطاول از فروغ آفتاب روي کيست؟
آفتاب و ماه را در خلوت دل نيست راه
يارب اين آيينه گستاخ همزانوي کيست؟
موج رغبت مي زند از جوي خون چندين کنار
سرو بالا دست او تا در کنار جوي کيست؟
چون جمال لايزالي در نقاب عصمت است
عالم صورت نگارستان ز عکس روي کيست؟
گر نسيم صبحدم گل را گريبان چاک کرد
صبح را زخم نمايان بر دل از بازوي کيست؟
عالمي در جستجوي ماه اگر سرگشته اند
نعل ماه عيد در آتش ز جست و جوي کيست؟
ديده ها آيينه اميد صيقل مي زنند
با نسيم صبحدم يارب غبار کوي کيست؟
نکهت مغز آشنايي کز تري و تازگي
مي فشاند خفتگان را آب بر رو بوي کيست؟
از نمکدان که دارد عندليب اين شور را؟
طوق عنبر فام قمري حلقه گيسوي کيست؟
برنيامد جرأت منصور با دار فنا
اين کمان سخت يارب در خور بازوي کيست؟
اين قدر دانم که هر ساعت به رنگي مي شوم
من چه مي دانم دل سرگشته دستنبوي کيست؟
اين جواب آن غزل صائب که غافل گفته است
جان به لب دارم، زبانم گرم گفت و گوي کيست؟