هاله گرد ماه رخسارش خط شبرنگ بست؟
يا به دل بردن کمر ماه تمامش تنگ بست
کاروان حسن پنداري مسافر مي شود
کز خط مشکين، لب لعلش ميان را تنگ بست
لنگر تمکين نگردد قاف، حسن شوخ را
کوهکن تمثال شيرين را چسان بر سنگ بست؟
رنگ در هر ديدن از شاخي به شاخي مي پرد
وقت آن کس خوش که دل بر عالم بيرنگ بست
صائب از رنگين عذاران چشم بستن مشکل است
چشم خود را چون حباب از باده گلرنگ بست؟