خط مشکين تو نقش تازه اي بر کار بست
مصحف روي ترا شيرازه از زنار بست
از فروغ حسن نتوان کرد در رويش نگاه
جوش گل راه تماشايي بر اين گلزار بست
جوش خون بي بخيه مي سازد دهان زخم را
شکوه چون زور آورد نتوان لب اظهار بست
جذب عشق از در درون مي آورد معشوق را
طوطي ما را شکر در پسته منقار بست
در محبت کم گناهي نيست اظهار وجود
تا نفس باقي است نتوان لب ز استغفار بست
کعبه سنگ ره نشد سرگشتگان عشق را
چون تواند نقطه راه گردش پرگار بست؟
گرم دارد جوش بلبل صحبت گلزار را
شد جهان افسرده تا صائب لب از گفتار بست