تا نپوشيده است روي خال را خط ديدني است
تا نگرديده است صاحب تخم ريحان چيدني است
مي توان خواند از جبين باغبان حال چمن
پيشتر از نامه ديدن رنگ قاصد ديدني است
هيچ کافر را الهي يار هر جايي مباد!
سرگذشت بلبلان اين چمن نشنيدني است
وقت آن کس خوش که از آغاز چشم خويش بست
چون نظر از کار عالم عاقبت پوشيدني است
مي رود بر باد آخر چون ز بيداد خزان
با لب خندان سر خود همچو گل بخشيدني است
خوشه چين خرمن ناکشته بودن مشکل است
در بهار زندگاني دانه اي پاشيدني است
هر قدم چاهي است از چشم حسودان پر ز تيغ
دامن از خاک وطن چون ماه کنعان چيدني است
نسخه مغلوط در ديوان محشر باب نيست
چون قلم بر نسخه اعمال خود گرديدني است
تا بدانند از چه گلزاري جدا افتاده اند
يک دو گل زين بوستان از بهر ياران چيدني است
دوست مي دارند صائب عاشقان اغيار را
دست و پاي باغبان بوي گل بوسيدني است