راحت کونين در زير سر بيگانگي است
هست اگر دارالاماني کشور بيگانگي است
از رياض آشنايي خاطر خرم مجوي
اين گل بي خار در بوم و بر بيگانگي است
آشنايي هر نفس دارد خمار تازه اي
باده بي دردسر در ساغر بيگانگي است
آب و روغن را به هم پيوند دادن مشکل است
آشنايي هاي بي نسبت سر بيگانگي است
تا ز خود بيگانه گشتم، رستم از قيد فلک
رخنه اي گر دارد اين زندان، در بيگانگي است
موج را سرگشته دارد آشنايي هاي بحر
پشت ما بر کف قاف از لنگر بيگانگي است
قطع پيوند جهان با آشنايي مشکل است
اين برش در تيغ صاحب جوهر بيگانگي است
دل چو با هم آشنا افتاد گو ديدن مباش
ديده فرد باطلي از دفتر بيگانگي است
فارغند از آشنايي آشنايان ازل
آشنايي هاي رسمي مصدر بيگانگي است
در کتاب آشنايي معني بيگانه نيست
اين حديث آشنا در دفتر بيگانگي است
مي توان معشوق را از راه وحشت رام کرد
اين مي زود آشنا در ساغر بيگانگي است
آشنايان محبت منعمند از درد و داغ
سينه بي داغ، صائب محضر بيگانگي است