دوستي با کورفهمان حجت ناديدگي است
وحشت از فهميدگان برهان نافهميدگي است
در بساط آفرينش مردمان چشم را
گر لباس فاخري باشد همين پوشيدگي است
ديده حق بين بود از هر دو عالم بي نياز
ترک دنيا بهر عقبي کردن از ناديدگي است
مي کند بر فربهي پهلوي لاغر اختيار
هر که داند رنج باريک مه از باليدگي است
مردم سنجيده از ميزان نمي دارند باک
خلق را انديشه از محشر ز ناسنجيدگي است
گر ز ارباب کمالي سرمپيچ از پيچ و تاب
کز تمامي، سرنوشت نامه ها پيچيدگي است
دشمن غافل ز زير پوست مي آيد برون
پاي کاهل طينتان، سنگ ره خوابيدگي است
از شکفتن شد پريشان غنچه را اوراق دل
انتهاي خنده بيجا ز هم پاشيدگي است
هست صائب هر کسي را حد خود دارالامان
پا ز حد خود برون ننهادن از فهميدگي است