زان قد نازآفرين در هر دلي انديشه اي است
اين نهال شوخ را در هر زميني ريشه اي است
از سر ويرانيم بگذر که از فرسودگي
پاي ديوار مرا هر برگ کاهي تيشه اي است
در خراباتي که ما دريا کشان مي مي کشيم
فتنه آخر زمان آنجا کم از ته شيشه اي است
من که چون شير از کمينگاه قضا غافل نيم
سينه ام از تير باران حوادث بيشه اي است
عشق من صائب ز قحط عاشقان در پرده ماند
مي کند کارش ترقي هر که را هم پيشه اي است