هر که غافل را نصيحت مي کند ديوانه است
خواب غفلت برده را طبل رحيل افسانه است
نفس خائن زندگي را تلخ بر من کرده است
واي بر آن کس که دزدش در درون خانه است
ماتم و سور جهان با يکدگر آميخته است
صاف و درد اين چمن چون لاله يک پيمانه است
نيست در فکر گلستان بلبل بي درد ما
بس که در کنج قفس مشغول آب و دانه است
تا دهن بازست روزي مي رسد از خواب غيب
عقد دندانها کليد رزق را دندانه است
اختر اقبال بي برگان بلند افتاده است
هر که را شمع و چراغي هست از پروانه است
هر چه غير از نقطه وحدت درين دفتر بود
ديده بالغ نظر را ابجد طفلانه است
حسن نتواند ز فرمان سرکشيدن عشق را
شمع با آن سرکشي زير پر پروانه است
برنيايد زاهد از فکر بهشت و جوي شير
نقل خواب آلودگان شيريني افسانه است
گوهر ارزنده اي گر هست آب تلخ را
در بساط دلفريبي گريه مستانه است
بلبلان در زير پر سير گلستان مي کنند
برگ عيش غنچه خسبان در درون خانه است
در مقام خويش هر زشتي بود صائب نکو
مي برد چون خال دل تا جغد در ويرانه است