بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است
هر که با اطفال مي گردد طرف ديوانه است
از شجاعت نيست با نامرد گرديدن طرف
روي گردانيدن اينجا حمله مردانه است
از نگاه خيره چشمان پردگي گشته است حسن
شمع در فانوس از گستاخي پروانه است
بيغمان از مي اگر شادي توقع مي کنند
دردمندان را نظر بر گريه مستانه است
دانه اي کز دام گيراتر بود در صيد خلق
پيش چشم خرده بينان سبحه صد دانه است
حسن عالمسوز بي تاب است در ايجاد عشق
شعله جواله هم شمع است و هم پروانه است
ز آسمان ها رو به دل کن گر طلبکار حقي
کاين صدفها خالي از آن گوهر يکدانه است
حسن و عشق از يک گريبان سر برون آورده اند
شعله جواله هم شمع است و هم پروانه است
نيست بي فکر رهايي مرغ زيرک در قفس
بلبل بي درد ما در فکر آب و دانه است
ماتم و سور جهان صائب به هم آميخته است
صاف و درد اين چمن چون لاله يک پيمانه است