رتبه آزادگي در بندگي پوشيده است
پله معراج در افکندگي پوشيده است
ابر رحمت را کند اشک ندامت مايه (دار)
آبروي عفو در شرمندگي پوشيده است
نيل چشم زخم مي بايد دل آزاده (را)
خط آزادي به داغ بندگي پوشيده است
چهره ماه از طمع داغ کلف دارد مدام
روسياهي جمله در گيرندگي پوشيده است
برق را هر چند نتوان کرد پنهان زير ابر
در سواد چشم او بازندگي پوشيده است
بوسه در لعل لب سيراب آن جان جهان
همچو جان بخشي در آب زندگي پوشيده است
ديدن داغ عزيزان لازم پايندگي است
روي اين ظلمت به آب زندگي پوشيده است
در کمينگاه خموشي مي توان دريافتن
آنچه از آفات در گويندگي پوشيده است
بي رفيقان آب خوردن مي دهد خجلت ثمر
خضر را از ديده ها شرمندگي پوشيده است
دولت و پايندگي با هم نمي گردند جمع
بر سکندر چشمه سار (زندگي) پوشيده است
روي خود را بعد مردن صائب از شرم گناه
در نقاب خاک از شرمندگي پوشيده است