تنگ خلقي شعله دوزخ سرشتي بوده است
جبهه وا کرده صحراي بهشتي بوده است
اعتباري را که در خوبي سرآمد گشته بود
ما به چشم عاقبت ديديم زشتي بوده است
دور باش صد بلا گرديد درد و داغ عشق
غوطه خوردن در دل آتش بهشتي بوده است
در سر زاهد به غير از خودپرستي هيچ نيست
اين کدوي پوچ، قنديل کنشتي بوده است
از لحد خوابش نگردد تلخ چون تن پروران
بستر و بالين هر کس خاک و خشتي بوده است
شور ليلي از سر مجنون به جان دادن نرفت
پيچ و تاب عشق، خط سرنوشتي بوده است
چرخ مينايي که عقل پير يک دهقان اوست
از سواد بيکران عشق، کشتي بوده است
قامتش خم گشت و نگذارد قدم در راه راست
راستي صائب عجب غفلت سرشتي بوده است